رمان ویژه

باغ خیال

رمان ویژه

باغ خیال

سلام خوش آمدید

هابیت جلدپایانی فصل اول قسمت اول

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۰۰ ب.ظ

بیلبو...بیلبو...بیدارشو.باخستگی چشمانش رابازکرد.مثل همیشه دوستان همیشگی بی اجازه واردخانه اوشده بودند.بیلبوچرامات شده ای اینقدرخیره نشوبیاسرسفره این سخن عضوجدیدی بودکه نمیشناخت.دختری جوان که ازچشمانش محبت مشاهده مینمود.به شهودعینی دوستانش که سرسفره بودندواوراتاییدمینمودنداعتمادنمود.گاندولف چرااینجانیست هرچه نگاه میکنم اورادرجشن نمیبینم.دخترجوان که ازچشمش محبت مشاهده میشدفوراچشمش تبدیل به ماردوسر شدوگفت ازراه راست برو.بیلبوحس کرددردنیای خواب باچنین عفریته ای مواجه میشودهمانطورخیره نگاهش مینمودچشمان دخترغرق درسکوت بیلبوتبدیل به محبت اولیه شددیگرازماردوسرخبری نبود.

دخترگفت منوببخش زودجوش آوردم فقط ازگاندولف نفرت دارم.بیلبوپرسیدگاندولف چه اشتباهی کرده.فوری پسرکمان به دست گفت هیچی فقط جورواجورمملکت فرشته آب رانفرین کرده وازهمه مهمترحلقه ازدواج اورابه داخل جایی فرستاده که خصوصیت جهنم راداراست.

بیلبوگفت:نه غیرممکن هست گاندولف تااین حدازسمت خوبی سمت بدی گرایش پیداکند.

نگاهش رابرگرداندوگفت خداحافظ.دخترکه چشمش تبدیل به مارمیشدازخانه بیلبونامریی شد.

بیلبومانده بودبادوستان قدیمی که درسرسفره بودندوداشتندموادغذایی رادرشکم میریختند.حس رییس جمهوری راداشت که کلی خرج کرده ولی ویروس نصیبش شده باشد.بعدازیک ساعت گاندولف واردخانه اوشد.

آه بیلبوگاندولف اومدجای مانیست.بیلبوبه این باوردست یافته بودکه هررفتنی آمدنی دارداول فرشته آب ودوستان قدیمی وحالاگاندولف.

پسرکماندارهم مانندفرشته آب نامریی شدانگارگاندولف تمام گازیک خانه رادرخودفروخورده باشدبه محض ورودهمه دردسرهاخاموش شده بود.

هواسردشده بود.بیلبوغذایی نداشت که باگاندولف بخورد.تنهایک جعبه تخم مرغ میتوانست کابوس هرشب اوراپایان دهد.

بیلبوتمام روحش درکمارفت.انگاردرغاراصحاب کهف خفته باشدکه قرارهست درآینده درشهربرگردندوخبرازمنجی های برتربدهندیاخودیک نشانه مبنی برپایه حقیقت رهایی رنج همه شده باشد.

توراچه شده بیلبوکاش زن نمیگرفتم وکنارت بودم زن من آفت زندگی من بوداین حرف راگاندولف زمانی به زبان آورده بودکه بیلبوسردوبی روح بود.اورادربشکه آب نمک خواباندوباخودبه جنگل جادوگران برد.چون جادوگرمرلین یک فرزنددخترداشت که میتوانست دوای اوباشد.گاندولف ومرلین قبل وبعدازمرگ باهم شراب میخوردندوازلذایذجادوگران بی بهره نبودندوچون لذایذراتجربه میدانستندروی هرموجودی کالبدشکافی مینمودند.این کالبدجسم نبودبلکه روح بود.جشن ارواح درجنگل جادوگران برقرارگشته بود.فقط بیلبوملزومات جادوگران نبود.

  • سیدمحسن احمدی فلاح نژاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

رمان وداستانک

طبقه بندی موضوعی