رمان ویژه

باغ خیال

رمان ویژه

باغ خیال

سلام خوش آمدید

فضای ایزوله شده قسمت اول

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۲۶ ب.ظ

حامدپرازشوروحرارت به النازنگاه میکردیک چیزی مثل حاجت خواستگارهایی که نیمه شب باقرص خواب پشیمون بشونددربرق چشمش بود.ازاوخوشم نمیامدفردی عصبی بود.پارکینسون هم داشت.وهزارمرض صعب العلاج مرتبط بااعصاب.تمام توجیه اودرروابط زمان بود.همینکه باران میباریدمیگفت ببخشیدباران میامدودیربه ملاقات شماآمدم.نمیفهمیدم النازبخاطرچه چیزحامدرادوست دارد.

کم کاری النازتوآزمایشگاه خون، منوحرص میداد.بیشترمادرش حرص میخورد.نگاهش مداوم به زمان حال نبود،فقط مشغول رویاپردازی بود.اینکه خانه ای باحامددرجردن داشته باشد،رویایی ترین آرزویش بود.سبک کردن بارآزمایشگاه بدست من بود.همه رانرمال مینوشتم.

تصمیم النازهم همین سلیقه راتجویزمیکرد.جدای تجویزداروبدست پزشک مانیزدستی درتجویزجواب به ملت معتادبه قرص کدئین دارداشتیم.

تقریباازسال1375جواب های آزمایشگاهی راغلط میزدیم.چون درکل هیچ بلدنبودیم ومدرک خریده بودیم باعشوه ونازنزداساتید.راحت بودیک مشت پول گرفتن بابت جواب آزمایش غلط.البته گاهی اوقات دکترهامیفهمیدندومریض کمتری سمت آزمایشگاه میفرستادند.

تقابل ماهم تبلیغ بودوتبلیغ.

النازهمیشه سمت اوغش میکرد.ساعت های مختلفی ازشبانه روزرابه پریدن ازاین شاخه به آن شاخه مشغول شده بود.عین بلبل شده بودبرای فردی تب میکردکه سیاهی لشگرپدرومادرش بود.درواقع صدمشکل درسرراه برای ازدواج داشت.تمام پولش ده میلیون تومان بودکه یک مترقبردربهشت زهراهم نمیشد.

  • سیدمحسن احمدی فلاح نژاد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

رمان وداستانک

طبقه بندی موضوعی