رهاشده قسمت اول
سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۰۶ ب.ظ
حمیدبه خاطر ازدواج باالنازباخانواده پدرخودمشکل پیداکرده بود.شغلش وزن کردن عابران پیاده نزدیک پاساژلوازم الکترونیکی بوددرامدش بخاطرشلوغی مکان خوب بود.کاردیگری بلد نبود.همه اورارهاکرده بودند.
شب هاروزهاتنهادرخیابان بوددرجلوی او یک دکه روزنامه فروشی بود که چای هم میداد.اوتصمیم داشت جایی باشد که چای هم باشد.
مادرش دلش برایش تنگ نمیشداورادوست نداشت.ماننددیواربودواحساسی نداشت.
همسایه اودختربچه ای به نام فائزه داشت که عاشق بستنی بادکنک ولو اشک و...بود.دختربچه شیطانی بودازدیواربالامیرفت وواردخانه مادرحمیدمیشد.یواشکی دزدی مینمود.
- ۹۹/۱۲/۲۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.