یکی بود یکی نبودزیرگنبدکبودبین بچه های مهدکودک خاله نرگس دو دوست خوب به همراه مادرهای خودازخاطرترس ازلولوبه مهدکودک میرفتند.
هردوازسایه خودمیترسیدندولی انیمیشن لوک خوش شانس که سریعترازسایه خودش بودرادوست داشتند.
این دو دوست به نام های فائزه شنگول وحامدشنگول دنبال هم میدویدندوتوپ بازی میکردند.
تاسن24سالگی ازاقتصادایران چیزی نمیفهمیدند.دنیاراکوچک میدیدندفکرمیکردندسالی ده میلیون تومان پس اندازکنندخانه میخرنددرحالیکه بعداز چهل سال هم نمیتوانستندقدرت خرید خانه را داشته باشند.
درمهدکودک لای کارتن میخوابیدند.در پارک هم انگاربایدلای کارتن پس از ازدواج و بچه دار شدن میخوابیدند.تنهاشنگول بودن آنها باعث میشدمادرانشان با پای شکسته لی لی کنند و سمت دررفته باهم صله رحم کنند.وقتی دارای عقل بودندسرنوع جنسیت بچه مشکل داشتند وقتی فائزه شنگول گفت دختر خوبه لباسشویی خونه هست حامدشنگول استقبال کرد ولی وانمودمینمودکه پسر دوست ندارد.حالاسن34برای حامدشنگول دخترش را عذاب میدادباباچراپیرشده سوال دختر فقط این تصویرذهنی تکرارنشدنی نبود.
- ۰ نظر
- ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۴۳